[ad_1]

پخش این فایل در دستگاه شما پشتیبانی نمی شود.
یکی از موضوعهای داغ در همایش ایرانپژوهی در سال ۱۳۹۷ مسائل نژادی بود. به جز میزگردهایی که مشخصا به این موضوع اختصاص داده شده بودند، مسائل مربوط به نژاد و نژادپرستی در سخنرانیهای دیگر هم به گوش میخوردند.
بعضی به مسائل نژادی امروز توجه داشتند و بعضی دیگر به آنچه که در گذشته روی داده است.
در این نوشته شما گوشههایی از هر دو سخنرانی را میخوانید. هم از آنچه که ما ایرانیها با غیرایرانیها کردهایم و هم از آنچه که غیرایرانیها با ایرانیها میکنند. مقایسهای که شاید کمک کند در برخورد با کسانی که «غیر از ما هستند» متفاوت عمل کنیم.
همایش ایرانپژوهی: ماجرای قحطی فارس و قیامی که نان نداشت
همایش ایرانپژوهی: روایت خاموشان جنگ
انجمنی برای ایرانپژوهی، ایرانپژوهی برای چه؟
دوازدهمین کنفرانس ایرانپژوهی؛ مشکلاتی که کلمه ایران درست میکند
قصه زیبا خانم
آنتونی لی، استاد دانشگاه کالیفرنیا در شهر لسآنجلس، داستان زندگی یک برده آفریقایی را تعریف کرد که در ایران به تاجری یزدی فروخته شد.
آقای لی، در تحقیقاتش به سراغ کسانی میرود که یکی از اجدادشان برده بوده و با پژوهشهایش سعی میکند داستان زندگی آن برده را بازسازی کند. هدف او این است که نام و یاد کسانی را زنده کند که به چنگ گروهی سودجو اسیر شده و تا آخر عمر به جای انسان مال و منال افراد قدرتمند بودهاند.
او در همین پروژه توانسته قصه زندگی “زیبا خانم” را بازسازی کند.
او در تحقیقاتش متوجه شده که ایرانیها در گذشته وقتی بردهای میخریدند برای نامیدن آنها از اسمهای عربی و اسلامی استفاده نمیکردند و از نامهای ایرانی یکی را برای آنها بر میگزیدند. این طوری میشود که زیبا خانم نامش میشود زیبا خانم.
«حاجی محمد علی خراسانی» زیبا خانم را از تاجران برده خریده بود تا از زن بیمارش مراقبت کند. در این میان از زیبا خانم صاحب پسری به نام «غلامعلی» میشود.
خانواده میگویند که حاج محمد علی با زیبا خانم صیغه عقد را جاری کرده بود اما آقای لی شک دارد. او میگوید که در اسلام برای ازدواج با یک برده باید ابتدا او را آزاد کرد. بعد که آزاد شد هم خب میتواند بگوید که خداحافظ من تمایل به ازدواج با شما ندارم. برای همین معمول نبوده که کسی با بردهاش ازدواج کند.
اما آقای لی میگوید که در اسلام دو قانون هست که به غلامعلی و زیبا خانم کمک کرده. یکی اینکه اگر اربابی از برده صاحب فرزند شود دیگر ارباب نمیتواند آن برده را به کس دیگری بفروشد. قانون دوم هم میگوید که فرزند حاصل شده از رابطه جنسی با برده، فردی آزاد است و حتی از پدر ارث هم میبرد.
به این ترتیب غلامعلی مردی آزاد بوده که با پدرش به جمع تجار شهر یزد میرفته و در آنجا با تاجران بهایی آشنا میشود و تغییر دین میدهد.
بعد از درگذشت حاج محمد علی، به دلیلی نامشخص به غلامعلی ارثی نمیرسد. اما زیبا خانم صاحب دامنی زری دوزی شده میشود که به مروارید و سنگهای گرانبها مزین بوده است. زیبا خانم این دامن را به پسرش میبخشد که آن را فروخته خرج سفری زیارتی به فلسطین کند تا در آنجا بهالله، پیامبر بهاییان را ببیند.
غلامعلی به فلسطین میرود و بعد از آن به هند سفر میکند و آنجا با دوستان پدرش دیدار کرده و در کنار آنها شروع به تجارت میکند و با دستانی پر پول به یزد باز میگردد.
در یزد خانه بزرگ و زیبایی میسازد و مادرش را پیش خود میبرد. با دختری بهایی ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود.
با اینکه او همهجا خود را «غلامعلی خراسانی» معرفی میکرده پشت سر به «غلامعلی سیاه» معروف بوده است. همه هم میدانستند که او بهایی است.
آقای لی میگوید که ثروت غلامعلی باعث شده بود او کمتر به خاطر رنگ پوست و دینش مورد آزار قرار بگیرد. اما وضعیت برای بردگان سیاهپوست به خصوص زنانشان در ایران بد بوده است.
قصه سیاهبازی
پریسا وزیری، مدرس دانشگاه کورنل در ایالت نیویورک در مقالهای که در همایش ارائه کرد، نشان داده بود که چطور سیاهپوستان در قالب نمایش سیاهبازی مورد تحقیر قرار میگرفتند. او برای مثال به شیوه حرف زدن شخصیت سیاه در نمایش سیاهبازی اشاره میکند که بلد نیست درست حرف بزند.
نشانه دیگر برای او تحقیر جنسیت شخصیت سیاه است. او برای مثال به فیلم «جنوب شهر» از فرخ غفاری اشاره میکند. در آن فیلم یک صحنه سیاهبازی است که ارباب، اسم نوکر سیاه را میپرسد و او میگوید که نامش «لیلا» است. ارباب میگوید این که نام زن است و سیاه میگوید: «خب من که مرد نیستم»
نشانه دیگر هم کتک خوردن سیاه به دست ارباب است که تقریبا در هر نمایش سیاهبازی دیده میشود.
پریسا وزیری میگوید که شخصیت سیاه «از هیچ رفتار ارباب ناراحت نمیشود.». به نظر او این رفتاری تحقیرآمیز نسبت به آدمی با چهره سیاه است. او سوالهایی مطرح میکند که کمک میکنند درباره ریشههای این نوع از نمایش بیشتر فکر کنیم: «چرا صورتش را سیاهکردهاند؟ معنی این کار چیست؟ چرا باید اینها خندهدار باشند؟»
خانم وزیری میگوید: «مردم خیلی دقیق درباره این موضوع فکر نکردهاند که بدانند این عمل (نمایش سیاهبازی)، کاری ضد سیاهپوستان است.» و رنگ پوست عاملی میشود برای تحقیر و توهین به یک آدم.
حد و مرزهای سفیدبودن
از آن سو، گروهی از محققان در همایش شرکتداشتند که پژوهشهایشان درباره مسائل و رویدادهای امروز است. سه نفر از آنها ندا مقبوله، سحر صادقی و امی ملک هستند که درباره حد و حدود سفید بودن در کشورهای آمریکا، آلمان و سوئد تحقیق کردهاند.
در میزگرد بارها از خانم مقبوله و کتابی که از نتایج تحقیقش منتشر کرده صحبت شد. کتاب او «حد و مرز سفید بودن» نام دارد و در آن از این صحبت شده که ایرانیها همواره در آمریکا در حد و مرز سفید بودن یا رنگین پوست بودن در رفت و آمد بودهاند.
او به تاریخ ماجرا اشاره کرده، به سالهای دور که شرط آمریکایی شدن مهاجران این بود که از نژاد سفید باشند. او نشان میدهد که بسیاری از عربهای سوریه و ارمنیها سعی میکردهاند در آن سالها در دادگاههای آمریکا اثبات کنند که با ایرانیها همنژاد نیستند و به همین دلیل سفیدپوستند و مستحق دریافت شهروندی آمریکا. از آن طرف پارسیهای هند میگفتند که چون آنها قرنها قبل از ایران به هند مهاجرت کردهاند پس لاجرم مثل ایرانیها سفید هستند و باید شهروند آمریکا شوند.
خانم مقبوله سپس به دوره معاصر آمده که در سیستم دولتی آمریکا ایرانیتبارها همه سفیدپوست به حساب میآیند اما در میان مردم کم کم دارند رنگین پوست میشوند. او به دو اتفاق بزرگ اشاره میکند که هر کدام سهمی در این تغییر رنگ ایرانیها دارند. یکی ماجرای گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا به دست انقلابیون در سال ۱۳۵۸ بود و دیگری حملات یازدهم سپتامبر. اولی مستقیما اسم ایران را در آمریکا سر زبانها انداخت و دومی همه مسلمانان را با هم به پرتگاه انداخت.
در کتاب آمده که گرچه ایرانیها در مدارک رسمی سفید هستند اما از همه امتیازهای سفیدپوستان برخوردار نبوده و باید در قعر جدول با رنگینپوستان تلاش کنند تا حقوقشان را بگیرند.
سحر صادقی شبیه به این تحقیق را درباره آلمان انجام داده است. خانم صادقی که بزرگ شده آلمان و آمریکا، مدرس کالج موهلنبرگ است. او میگوید که خارجیها هیچوقت در آلمان احساس آلمانی بودن ندارند. اما در آمریکا این طور نبود. کسانی که پیش از انقلاب به آمریکا آمده بودند تا سالها فکر میکردند که در جامعه حل شدهاند اما گروگانگیری و یازده سپتامبر این وضع را برای آنها به هم زد.
امی ملک، در تحقیق خود نشان داده که چطور هنرمندان ایرانیتبار در سوئد دارند جامعه را متوجه نژادپرستی خود میکنند.
خانم ملک مدرس کالج چارلستون است و حالا مشغول تحقیق درباره ایرانیتبارهای آمریکاست. او میگوید که ایرانیها بعد از ماجرای گروگانگیری که کم کم داشتند در میان مردم آمریکا به جایگاه رنگین پوستان فرستاده میشدند سعی کردند با تکیه بر اینکه از نژاد سفید هستند خودشان را به بخش قدرتمندتر جامعه آمریکا وصل کنند.
در همین دوره است که او میگوید ایرانیها شروع به صحبت از نژاد آریایی میکنند و میخواهند با تایید و تکیه بر این نظریه، خود را به سفیدها نزدیک کنند.
ایرانیهایی که در کشور خودشان در موضع قدرت بودند حالا در خارج از کشور با مفهوم نژاد غیربرتر آشنا شدهاند. حالا شاید بتوان نتیجهگیری کرد که ایرانیها در این دوره و زمانه کمکم دارند با مفهوم نژاد آشنا میشوند. کسانی که خود را همیشه بخشی از سیستم قدرتمند جامعه میدیدند به تدریج دارند با درد و رنج افرادی از نژادهای دیگر آشنا میشوند.