[ad_1]
حق نشر عکس
DAVID STANLEY
گفتهاند که قدمت نقاشیهای این غار، در شمال کشور آفریقایی «چاد»، به حدود هشت هزار سال پیش میرسد، و متأسّفانه از قول وزیر فرهنگ «چاد» نقل کردهاند که این میراث فرهنگی انسان تاریخی را اخیراً بعضی از دیدار کنندگان غافل از تاریخ و فارغ از فرهنگ قرن بیست و یکم میلادی، با «یاد نگاری» یا «گرافیتی» خدشه دار کردهاند
زبان فلسفی انسان
سلام بر همۀ فارسی زبانها و فارسی دانهای سراسر دنیا. در صحبت از «کارگاههای سه گانۀ زبان» به سه حیطۀ متفاوت از کاربُرد زبان اشاره شد: «زبان اجتماعی انسان»، «زبان علمی انسان» و «زبان فلسفی انسان»، و با این توضیح که هرسه زبان در نظام ساختاری و قاعدههای دستوری «یکی» است و فقط حیطههای کاربردی آنهاست که از حیث «لغتها و ترکیبها و اصطلاحهای تخصّصی» و «شیوههای متناسب بیانی»، آنها را از همدیگر متمایز میکند.
دربارۀ ماهیتِ وجودی «زبان اجتماعی» و «زبان علمی» در حیطۀ زبان فارسی نکتههایی، به اختصار، در پیش گذاشته شد. حالا میخواهیم، با هم، دربارۀ «زبان فلسفی انسان» فکر کنیم و اوّل به کلمۀ «فلسفه» و صفت نسبی آن، یعنی «فلسفی» از نو نگاهی میاندازیم. میدانیم که اصل اصطلاح بینالمللی «فلسفه» از زبان یونانی است (۱)، به صورت «فیلوسوفیا»، مرکّب از«فیلوس» به معنی «دوست داشتن» و «سوفیا» به معنی «حکمت»، «دانش»، «خرد»، «معرفت» (۲)، و آن را به اختصار «بررسی یا ابداع نظریههایی دربارۀ موضوعهایی بنیادی مثل ماهیت هستی، واقعیت، حقیقت، اندیشه، معرفت، و اخلاق»، یا «علم به حقایق موجودات به اندازۀ توانایی بشر» تعریف کردهاند.
تصویر پیکرۀ یک زن از دو زاویه، به بلندی شش سانتیمتر، تراشیده از عاج «ماموت»، ساختۀ دست یکی از آدمیان عصر حجر، بین سی و پنج تا چهل هزار سال پیش که آن را در جنوب آلمان، در نزدیکی شهر «اولم» (Ulm)، پیدا کردهاند و به آن «ونوس شلکلینگن (Schelklingen) نام دادهاند و به نام «ونوس هوله فلس» (Hohle Fels) هم شناخته میشود
امّا اگر با آگاهی از همۀ تعریفهای مختصر و موجز، و مشروح و مفصّلی که برای «فلسفه» ارائه شده است، و با توجّه به نظریههای متفاوت فیلسوفهای معتبر دربارۀ معنی و حقیقت هستی و حیات در طول تاریخ چند هزار سالۀ فلسفه، بخواهیم به هدف و حاصل واقعی «فلسفه» پی ببریم، باید از دایرۀ چشم اندازِ فیلسوفها و فلسفه سازها بیرون بیاییم و به واقعیت زندگی چند صد هزار سالۀ انسان از عهد غارنشینی تا دهۀ دوّم قرن بیست و یکم میلادی نگاه بکنیم (۳).
همه نگاه میکنیم و من هم نگاه کردهام و در چشم انداز خود دیدهام که نوع «انسانِ از خود آگاه»، در بهشت جنگل، ناگهان حسّ و حالش عوض شد، به خودش نگاه کرد، به اطرافش نگاه کرد، ترسش گرفت، متحیّر شد، و بی زبان به خودش گفت: «من فکر میکنم، پس حیوان نیستم!» (۴) و از جنگل که بیرون آمد، به «درد فلسفه» دچار شد و عارضههای گوناگون این درد به مرور در او بروز کرد.
نقّاشی بر دیوارۀ غارها، پیکر تراشی بر چوب، رقص و هلهله بر گرد آتش، سرود خوانی، اسطوره سازی، ساز نوازی، حماسه پردازی، و بسیار و بسیار عارضههای دیگر، و همه در قالب نوعی هنر، یعنی آفرینش صوتی و جنبشی و تجسّمیِ خیالها و احساسها و اندیشههایی که از «درد فلسفه» در درون او میجوشید و او را بیقرار میکرد (۵).
حق نشر عکس
Chris Sattlberger / SPL
تصویر یکی از بومیان «نامیبیا»، که یکی از قدیمترین آلتهای موسیقی انسان بدوی را مینوازد. خوب اگر به این تصویر نگاه کنیم، میبینیم داریم به پدر جدّ «پاگانینی» (Niccolò Paganini)، آهنگساز و نوازندۀ ایتالیایی و به پدر جدّ ویولن او نگاه میکنیم
او دیگر نمیتوانست خلاصۀ زندگی را در آنچه جانوران دیگر به آن قانع و در آن محدود بودند، ببیند، بداند، و خرسند بماند. جسم داشتن و جانور زیستن نمیتوانست برای او معنای زندگی را تعریف کند. زندگی جانوری برای او از «معنی» خالی بود و این را «درد فلسفه» (۶) به او حالی کرد. این دورۀ دراز از زندگی انسان تا آغاز دورۀ روستا نشینی و کشاورزی و دام پروری، دورهای است که هنرهای انسان به زندگی او معنی میبخشد و همۀ هنرها عامّ و همگانی و آدابی (۷) است، و در دورۀ شهرنشینی و تخصّصی شدن همۀ حرفهها و هنرها در سیر سریع تمدّن است که بیان صوتی و جنبشی و تجسّمیِ هنرهای عامّ و همگانی و آدابی انسان هم فنّی و تخصّصی میشود و نقاش و مجسّمه ساز و نوازنده و آهنگساز و آوازخوان و رقّاص و شاعر و حماسه پرداز و داستان نویس و اهل دیگر هنرها، بیان فلسفی درد وجودی (۸) انسان را در مضمون و قالب اعتلاء میبخشند، و معنی جویان هنر دوست را از آن بهره مند میدارند (۹).
از میان همۀ هنرها، آنهایی را که به واسطۀ «کلمه» بیان میشود، «زبان فلسفی انسان» مینامیم که اصالتش در خلاّقیت نهفته است، و میدانیم که در این هنر هم، مثل همۀ هنرهای دیگر، اهل تخصّص اگر «اصیل» نباشد، «بدلی» است و بازنده.
زبانتان همواره دارا و دانا و توانا باد!

پخش این فایل در دستگاه شما پشتیبانی نمی شود.
زیرنویسها:
۱- در قاموس ریشه یابی انگلیسی، www.etymonline.com ، ریشۀ اصطلاح بینالمللی فلسفه، (philosophy)، این طور رد یابی شده است: « philosophy (n.)، در قرن سیزدهم میلادی به معنی «دانش، مجموعهای از دانشها»، از فرانسوی قدیم، filosofie، به معنی «دانش، فلسفه» (در قرن دوازدهم، فرانسوی جدید philosophie)، مستقیماً از کلمۀ لاتینی philosophia و از کلمۀ یونانی philosophia، به معنی «دانش دوستی، حکمت جویی، پژوهش اصولی»، مرکّب از philo-، به معنی «دوستدار» + sophia، به معنی «دانش، خرد»، از sophis، به معنی «خردمند، دانا»…
۲- در لغتنامۀ اینترنتی دهخدا کلمۀ فلسفه این طور تعریف شده است: «فلسفه [ ف َ س َ ف َ / ف ِ ] (معرّب، اِسم) اصل کلمه یونانی و مرکّب از دو جزء است: فیلوسس ، به معنی دوست و دوستدار و سوفیا، به معنی حکمت. علم به حقایق موجودات به اندازه ٔ توانایی بشر. حکما به طور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کردهاند: فلسفۀٔ عملی یا حکمت عملی و فلسفۀٔ اکتسابی نظری یا حکمت نظری. حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است. حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است: الف) فلسفه ٔ ادنی که بحث از اموری میکند که مادّی محضاند، علم طبیعی، طبیعیات. ب) فلسفۀٔ اولی که بحث از اموری میکند که نه [چه] در ذهن و نه [چه] در خارج، احتیاج به مادّه ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب و امکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخصّ . ج) فلسفۀٔ اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به مادّه احتیاج دارند. ریاضیات…»
۳- از چشم انداز فیلسوفها و فلسفه سازها بیرون آمدن و در چشم انداز تاریخ، به زندگی عملی و واقعی جامعههای بشری نگاه کردن، نفی اهمیت و ارزش و اعتبار دستگاههای فلسفی آنها نیست، و مثلاً «جمهوری افلاطون» یکی از مهمّترین و با ارزشترین و معتبرترین متنهای باستانی فلسفه است، امّا از زمان افلاطون تا امروز که زمان آشفتگی و درماندگی نظامهای موسوم به جمهوری است، در هیچ نقطۀ جهان برای یک دورۀ یک ماهه مورد توجّه جمهوری گردانهای انتخاب شدۀ جمهوری خواهان قرار نگرفته است. هر دستگاه فلسفی، «درد فلسفی» یک فیلسوف است که به آن نظامی علمی داده شده است، در حالی که آدمیزاد با «درد فلسفه» بر «حیوانیت» خود تسلّط یافته است و رهرو وادی «انسانیت» شده است.
۴- جملۀ «من فکر میکنم، پس حیوان نیستم!» با توجّه به جملۀ لاتینی «Cogito ergo sum» از «رنه دکارت» (René Descartes)، فیلسوف فرانسوی (۱۶۵۰-۱۵۹۶) ساخته شده است. ترجمۀ فرانسوی آن میشود je pense, donc je suis، و در کتابی از دکارت با عنوان «گفتار در روش به کار بردن عقل» آورده شده است. این گفتار (نه گفتمان!) را محمد علی فروغی (ذکاء الملک) به فارسی ترجمه کرده است.
۵- تعریفهای متعدّدی که در لغتنامه برای کلمۀ «درد» داده شده است، «خواست، هوس، آرزو، اشتیاق، شوق، رغبت، میل، و عشق» است، که من «شور، نیاز، عطش، آتش، دغدغه، و جنون» را به آنها اضافه میکنم. دیدهام که «درد فلسفه» را به معنی «عشق فلسفه» به کار بردهاند، امّا من آن را در حیطۀ معنایی «درد»، «دردمندی»، «دغدغه»، «گرفتاری» و «جنون» به کار بردهام.
۶- گفتهام که «زندگی جانوری برای انسان از «معنی» خالی بود و این را «درد فلسفه» (۶) به او حالی کرد»، به این معنی که نه فقط در دویست، سیصد هزار سال پیش که از بهشت جنگلی جانوران بیرون آمد، بلکه همین امروز هم با نیازهای معدود و محدود حیوانی به دنیا میآییم و در خانواده و جامعه به «درد فلسفی» انسان مبتلا میشویم و فردیتی متمایز از فردیت یک یک هفت هزار و چهارصد میلیون جمعیت جهان پیدا میکنیم، و این امر به کمیت، کیفیت، و درجۀ پالودگی «درد» هم بستگی دارد. شاید کسانی باشند که این توضیح را «مهمل» بیابند. باشند، و شاید باشد.
۷- «همۀ هنرها عامّ و همگانی و آدابی است»: «آداب» را در لغتنامه جمع کلمۀ «ادب» و به معنی «رسم» تعریف کردهاند، و «ادب» را «فرهنگ، پرهیخت، دانش، هنر، چم و خم، حسن معاشرت، حسن محضر، طور پسندیده، اخلاق حسنه، فضیلت، مردمی، آزرم، حرمت ، پاس» تعریف کردهاند. امّا در فارسی از جمع مکسّر «ادب»، یعنی از کلمۀ «آداب» معنایی میگیریم که تقریباً متفاوت با همۀ معنیهایی است که برای «ادب» داده شده است. جمع مکسّر «رسوم» را میتوانیم به صورت «رسمها» هم به کار ببریم و مثلاً بگوییم: «مردم گیلان رسوم خوبی دارند»، یا «مردم گیلان رسمهای خوبی دارند»، امّا نشنیدهام که مثلاً بگویند: «فرزندانتان باید این ادبهای معاشرت را یاد بگیرند» یا «ریشۀ اختلافات خانوادگی در ندانستن ادبهای زندگی است» [مثالها از اینترنت است]. توضیح اینکه جمع مکسّر عربی «آداب» در فارسی حالت «اسم جمع» و «اسم نوع» به خود گرفته است که مفردش کاربرد ندارد و معنای آن از جمع آن دریافت میشود. مثلاً میگویند: «در جریان هر ماه به طور متوسط حدود صد مرد که اولاد ندارند، به کلنیک او می آیند»، یا «او اسباب خانه اش را فروخته بود تا شکم زن و بچه را تنها برای یک وعده سیر کند»[مثالها از اینترنت است]. هیچکس هیچوقت نمی گوید: «آنها ولد ندارند»، یا «او سببهای خانهاش را فروخت». با توجه به این جنبۀ کاربردی «آداب» است که من از آن صفت نسبی «آدابی» را به کار بردهام و از آن معنای «مرسوم» و «معمول» و «فریضهای» گرفتهام. مثلاً میگویند «آواز خواندن جزو آداب زندگی مردم ویلز است»، یا «رقصیدن جزو آداب زندگی مردم ایرلند است»، یعنی برای ویلزیها آواز خواندن و برای ایرلندیها رقصیدن «آدابی» است.
۸- «بیان فلسفی درد وجودی»: وجود و آگاهی از وجود برای انسان دردی است که جانوران دیگر ندارند و بیان «درد وجودی» (existential malaise) در حیطۀ فلسفه واقع میشود، مخصوصاً در حیطۀ فلسفۀ «اگزیستانسیالیسم».