[ad_1]
داریوش همایون در سال ۲۰۰۱، کوتاه زمانی پس از حادثه یازده سپتامبر، مقاله ای نوشت که شاید آن را بتوان چکیده ای از تحلیل او از مشکلات تاریخی ایران و همچنین چشم انداز و راهکارش برای آینده ایران دانست.
عملا ده سال پایانی عمرش را پس از نوشتن آن مقاله به شرح و بسط طرحی که آنجا مطرح شد گذراند . در آن مقاله داریوش همایون می نویسد که ایرانیان باید از سه جهان بیرون بیایند: جهان سومی، خاورمیانه ای، و اسلامی. تجویز و “باید”ش بر پایه این مشاهده است که زیستن در این سه جهان ما را به بن-بست کشانده: “ما بر رويهم در اين سه جهان زيست می کنيم و همراه هر سه به پايان راه رسيده ايم”. از دید همایون حداقل بخشی از این بیرون آمدن، افزون بر پیش نیازهای اقتصادی، نیازمند اراده آگاهانه است: “ما در چنين وضع تاسف آوريم زيرا با روحيه جهان سومی می انديشيم، با معيارهای خاور ميانه ای زندگی می کنيم، و اجازه داده ايم که جامعه ما با صفت اسلامی تعريف شود.”
حق نشر عکس
Picasa
همیاون: شیرینی جهان سومی بودن در این است که از یادت می برد که واپسماندگی کشورهای استعمارشده (که بعدها جهان سوم شدند) ريشه های هزار ساله داشته و اصلا به دلیل همان ریشه ها مغلوب شده بودند
از نسل بچه های رضاشاهی
برای فهم بهتر این چشم انداز، به جاست که نقبی بزنیم به خاستگاه فکری داریوش همایون و فضای فرهنگی که در آن بالیده بود. به گفته دوست دیرین و همکار همایون، علینقی عالیخانی، آن ها هر دو از نسل “بچه های رضاشاهی” بودند ، یعنی نسلی که کودکی و مدرسه رفتنش همزمان شد با پادشاهی رضاشاه و نوسازی ایران. همایون، زاده شده به سال ۱۳۰۷، تا اوایل دبیرستانش را در دوران رضاشاه گذراند. در آن هنگام، دید غالب در میان ایرانیان پیشرو چنین بود که به قول آن مثل معروف، ما ایرانیان “از اسب افتاده ایم، نه از اصل”. به زبان دیگر، ایرانیان پیشرو هنوز به “استثنایی بودن” ایران باور داشتند و در پی باززایی (رنسانس) فرهنگ ایرانی و زنده کردن شکوه ایران بودند.
در این فضای خوشبینی ملی گرایانه، درست به وارون آنچه بعدها عمدتا تحت تاثیر دیدگاه چپ در میان ایرانیان جا افتاد، روشنفکران ایران رضاشاه را نه به عنوان نابودگر مشروطه که به عنوان مجری آرمانهای انقلاب مشروطه و حتی قهرمان آن می دیدند. این دید ستایش آمیز به اصلاحات رضاشاهی تناقضی با کنار گذاشتن موقتی بخشی از آرمانهای مشروطه از سوی همان رضاشاه نداشت.
برداشت بسیاری از روشنفکران آن نسل چنین بود که آرمانهای مشروطه تنها در آزادی سیاسی و آزادی کامل مطبوعات خلاصه نمی شود؛ روشنفکران آن زمان چون به دوران مشروطه و واقعیات آن زمان نزدیکتر بودند، باززایی فرهنگی و نوسازی مادی ایران و بنیاد نهادن زیرساختهایی همچون دانشگاه، بیمارستان، راه آهن، آموزش زنان و دادگستری نوین را نیز از مهمترین بخشهای آرمانهای مشروطه می دانستند. آن ها به سادگی و روشنی بر این باور بودند که اگر بخش بزرگی از مردم گرسنه و بیسواد و محروم از آب آشامیدنی بهداشتی باشند و طبیعتا از بیماریهای گوناگون رنج ببرند، چنین مردمی نه در پی آزادیهای سیاسی و مطبوعات خواهند بود، نه از آن سودی می برند.
برون آمدن از جهان سوم
داریوش همایون دریافته بود که مطلقا هیچگونه فرهنگ یا زبان یا دین یا نژاد مشترکی جهان سوم را به هم پیوند نمی دهد. این کشورها از شرق و جنوب آسیا تا آفریقا تا آمریکای جنوبی کشیده شده اند، چنانکه به واقع هیچ وجه اشتراکی جز فقر و واپسماندگی ندارند. پس جهان سوم مفهومی است که با عدم چیزی دیگر، یعنی نبود توسعه و پیشرفت، تعریف می شود. از دید داریوش همایون جهان سوم نام دیگری برای واپسماندگی و واماندگی از کاروان پیشرفت و باشگاه (کلوب) بازندگان است. نه می باید و نه حتی می تواند بخشی از هویت ما (یا هر ملت دیگری) باشد. بر همین پایه، آن حس همبستگی که بسیاری از ما شاید ناخودآگاه با دیگر جهان سومی ها داشته باشیم چیزی جز شراکت در نداشتن نیست و کمکی به ما نمی کند.
پرسشی که پیش می آید این است که پس جذابیت جهان سوم و اینکه خود را پاره ای از آن بدانیم در چیست؟ همایون چنین پاسخ می دهد: “جهان سومی ستمديده و قربانی بود، بی هيچ کوتاهی و گناه. ستمديدگی اش به آشنائی اش با غرب برمی گشت. غرب زورمند زورگو که می خواست شيوه زندگی او را تغيير دهد، و منابع ش را بهره برداری کند.” از دید او، فضیلت و جذابیت جهان سومی بودن در همین ستمکش بودنش است؛ به مجرد آنکه خود را جهان سومی بدانی، در جرگه مظلومان جای می گیری و همه واپسماندگی هایت با استعمار توجیه می شود. مظلومیت جهان سومی تو را از گناه و مسئولیت پاک می کند، چون مستضعف می شوی. شیرینی جهان سومی بودن در این است که از یادت می برد که واپسماندگی کشورهای استعمارشده (که بعدها جهان سوم شدند) ريشه های هزار ساله داشته و اصلا به دلیل همان ریشه ها مغلوب شده بودند.
برون آمدن از جهان خاورمیانه ای
خاورمیانه ای بودن جلوه ای است ویژه از جهان سومی بودن که عنصر مظلومیت و حس قربانی بودن همراه با طلبکاری را تقویت می کند. به زبان همایون یکی از جذابیتهایش این است که یک خاورمیانه ای “هيچ مسئوليتی ندارد و از بابت شوربختی خود طلبکار ديگران است”. کمابیش مشابه جهان سوم، خاورمیانه نه یک نژاد است، نه یک زبان یا فرهنگ مشترک را نمایندگی می کند. اصطلاحی است یکسره برساخته شرق شناسان غربی و شرقیانی که از دیدن نقادانه خود عاجزند و خود را از دریچه چشم غربیان می نگرند و ادراک می کنند. به گفته همایون: “خاور ميانه بيش از يک اصطلاح مبهم جغرافيائی، و مانند جهان سوم يک حالت ذهنی است”.
یک وجه ویژه فضای ذهنی خاورمیانه ای غرب ستیزی آن است، “بويژه آمريکا ستيزی و يهود ستيزی که بر آن سرپوش ضد صهيونيسم می گذارند”. از دید داریوش همایون، اندیشه غالب در خاورمیانه برداشتی ساده انگارانه و یکسویه از کشاکش فلسطين و اسرائيل که یکی از کهنترين و پيچيده ترين کشاکشهای جهان است دارد و پیچیدگیهای مساله را در نظر نمی گیرد. وجه دیگر اندیشه خاورمیانه ای باور کمابیش ابطال ناپذیر به تئوریهای توطئه است. پای تحلیلهای سیاسی عوام یا تحصیلکردگان (فرقی نمی کند) خاورمیانه که بنشینید، چه عرب باشند چه ترک یا پاکستانی یا افغان یا ایرانی (باز فرقی نمی کند)، همان سخنان تکراری و توطئه نگرانه را می شنوید: یازده سپتامبر، القاعده، داعش، جنگ سوریه، و خلاصه همه اتفاقات جهان دستپخت برنامه ریزان خارجی بوده و هستند که تا ته کار را ریز به ریز دیده اند و همه نقشه هایشان هم دقیق عملی شده است.
حق نشر عکس
Getty Images
مشکلی دیگر که اسلامی بودن جامعه بار می آورد احساس برتری است که دگرگونی را نه تنها نالازم بلکه ناپسند می نمايد. برتر دانستن فرهنگ خودی بر همه فرهنگهای بیگانه از اصول جامعه اسلامی است.
برون آمدن از جهان اسلامی
داریوش همایون هرگز نه اسلامگرا بود نه اسلام ستیز. احتمالا جز خانواده و نزدیکانش، هیچکس درباره باورهای دینی شخصی او چیزی ندانست، چراکه هرگز آن را در فعالیتهای اجتماعی خود – چه روزنامه نگاری چه سیاست- دخالت نداد.
او همواره میان “جامعه اسلامی” و “جامعه ای که بیشتر مردمانش مسلمانند” تمایز قائل می شد. دومی می تواند به سکولاریسم برسد و با جهان نوین هماهنگ شود، اما اولی وجه جهان سومی و/یا خاورمیانه ای واپسماندگی را تشدید و پابرجاتر می کند؛ همایون می نویسد: “اسلامی بودن پيشاپيش به معنای داشتن تصور بسيار محدودی از آزادی و محدوديت فردی است… جامعه اسلامی جامعه ای تقديس شده است… نظام ارزشها و نهاهای ريشه دار آن را زير نور انديشه آزاد نمی توان برد. جامعه اسلامی در هر مرحله ای باشد بالقوه يک عنصر آخرالزمانی نيرومند در آن هست: سرنوشت از پيش تعيين شده ای دارد؛ آينده و رستگاری نهائی اش در بازگشت به گذشته ای است بالاتر از هر چه بوده است و خواهد بود”.
البته که در يک جامعه جهان سومی، باورها و نظام ارزشهای سنتی راه بر پيشرفت می گيرند، اما در جوامع اسلامی این مشکل دو چندان است، چرا که مقررات تقديس شده زیر عنوان “شریعت” سنت ها را صلبتر و انعطاف ناپذیرتر می کند، به ویژه در زمینه حیاتی حقوق بشر. مشکلی دیگر که اسلامی بودن جامعه بار می آورد احساس برتری است که دگرگونی را نه تنها نالازم بلکه ناپسند می نمايد. برتر دانستن فرهنگ خودی بر همه فرهنگهای بیگانه از اصول جامعه اسلامی است.
اراده برون رفت
داریوش همایون آن مقاله تاریخی را درست چند ماه پس از حادثه یازده سپتامبر نوشت، زمانی که موضوع تروریسم و گروههای بنیادگرا به صدر اخبار داغ جهان رفته و مشکلات اجتماعی خاورمیانه زیر ذره بین محافل فکری جهان قرار گرفته بود. فرای هیاهوهای رسانه ای درباره تروریسم، همایون تیزبینانه دریافت که ریشه مشکل از جهان فکری این فرهنگهاست، و نه تنها یک مساله امنیتی یا حتی اقتصادی.
او به اینکه کل خاورمیانه بتوانند از این سه جهان بیرون بیایند چندان خوشبین نبود، به ویژه احتمال می داد که کشورهای خاورمیانه که بر پایه اسلام بنا شده اند به سختی بتوانند از “جهان اسلامی” بیرون آیند. اما کار را بر ایرانیان آسانتر می دید، به این دلیل ساده که گرچه اکثریت ایرانیان مسلمانند، لیکن هویت ایرانی از اسلام نمی آید. پیش از اسلام نیز بوده و چه بسا استوارتر و درخشانتر هم بوده است. او نوشت: “جهان اسلامی هيچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ايرانی مانده ايم و نه آن دويست سال تاراج و کشتار و ويرانی سيستماتيک را برای نابود کردن عنصر ايرانی فراموش کرده ایم و نه هزار و پانصد سال بزرگی پيش از آن را. اسلام دین بسياری از ما است ولی موجوديت ما نيست. ما با عربها بيش از اينها تفاوت داريم. موضوع برتری و فروتری [نسبت به عرب ها] نيست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته است آن را بزدايد.”
به همچنین، اگرچه ایران در خاورمیانه واقع شده، او برون رفت از فرهنگ خاورمیانه ای را برای ایرانیان ممکن و بیش از هر چیز منوط به اراده و عزمی نو می دید، عزمی که از بر دوش گرفتن مسئولیت شکست های تاریخی نترسد: “خاور ميانه را می بايد به شکست خوردگانی واگذاشت که که در هر شکست دلايل تازه ای برای چسبيدن به عوامل اصلی شکستهای خود می يابند. خاورميانه وزنه ای بر بال پرواز ماست و هيچ چيز برای عرضه کردن به ما ندارد. يک گنداب واقعی فرهنگی و سياسی است که بايد پایمان را از آن بيرون بکشيم. خاورميانه را، چنانکه بقيه جهان سوم را، می بايد شناخت و با آن رابطه درست داشت ولی راه ما از همه آنها جداست”.
بدین سان، همایون در دهه پایانی عمر، نسخه ای پخته تر را برای درمان واپسماندگی ایران پیشنهاد می کند که همچنان بر پایه استثنایی بودن ایران – استثنا بودن دستکم نسبت به همسایگان خاورمیانه ای-اسلامی اش- بنا شده است.