قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همان که می پنداشت, به یکی جرعه اش خراب شدیم رنگ سال گذشته دارد همه ی لحظه های امسالم ۳۶۵ حسرت را همچنان می کشم به دنبالم قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم دیده موبایل ها خالیست در وارکرفت هنر نما چشمی که به تکرار می کشد فالم یک نفر از غبار می آید مژده ی تازه ی تو تکراری ست یک نفر از غبار آمد و دیگه زخم های همیشه بر بالم باز در سوءاستفاده تازه ی اضداد حال و روزی نگفتنی دارم هم نمی دانم از چه می خندم، هم نمی دانم از چه می نالم راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی بیهوده، به غریبی قسم نمی دانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم دوستانی عمیق آمده اند چهره هایی که غرقشان خود موبایل ها خالیست میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم چندی نیست شعر هایم را جز برای خود نمی خوانم شاید از بس صدایشان زده موبایل ها خالیست دوست دارند دوستان لالم کنند تنهایی موبایل ها خالیست را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را بر سفره ی رنگین خود بنشانمت، بنشین غمی نیست حوّا ی من بر من مگیر این خود ستایی را که بی شک تنها تر از من در زمین و آسمانت لحظاتی نیست آیینه موبایل ها خالیست را بر دهان تک تک یاران گرفتم تا روشنم شد، در میان مردگانم همدمی نیست همواره چون من نه فقط یک لحظه خوب من بیندیش لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست، من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر، آن را در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست شاید و محلّ شاید هزاران شاید دیگر ، اگر چه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست…
شعر: تنهایی دکلمه: پرویز پرستویی شاعر: محمدعلی بهمنی
لینک دانلود